پرواز بیتاب واژههارا
میتوان دید
در گرمای بجاماندهی بستری رها شده
زیر آسمانی که کوتاه و کوتاهتر میشود
پَس درآغوشرفتنی بیزمان...
زیر ریلهای قطاری
که بازنمیایستد در هیچ ایستگاهی
کنار کوبش بیپایان دانههای باران
بربام بلند کومههای خوابآلوده
در کشتزارانی که ترنم نغمههایشان را
باد از قلباش گذرداده است
میان کفهای سپید دریایی
که به آفتاب دلباختهاند
کنار شهری
که زیر سوزش تازیانهای
خموراست میشود
با تکسرفههای خیابانی
که بهخون آغشتهاست.
واژهها را میتوان دید
آوای گامهایشان را شنید
بر گلویشان تیغ میتوان برنهاد
برکشید پرواز بیتابشان برخاک
هرگز،
هرچند درجایی
دهانی فروبسته مانده باشد برجا.
٣/١/٢٠٢٢
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر