۲.۴.۰۲

«روشنگری به چیزی مگر آزادی نیازی ندارد»

 

امانوئل کانت

روشنگری چیست؟

در پاسخ یک پرسش

برگردان، دکتر اسعد رشیدی، کارشناس روابط بین الملل

روشنگری خروج انسان از حالت خرُدسالی ناشی از خویشتن خویش است. نابالغی، ناتوانی در استفاده از ذهن خود بدون راهنمایی از سوی دیگری است. این خرُدسالی در صورتی خود تحمیلی ارزیابی می‌شود که علت آن ، ناشی ازفقدان درک  و فهم آدمی نیست، بلکه نبودن اراده و شجاعت فرد در بکارگیری ذهن بدون یاری و راهنمایی دیگری است.

Sapere aud! (شجاعت استفاده از درک خود را داشته باشید!) شعار روشنگری است.

تنبلی و بزدلی دلیلی است که چرا بخش بزرگی از مردم، که طبیعت مدتهاست آنها را از هدایت بیگانگان رها کرده است، هنوز هم با کمال میل تا پایان زندگی، خُردسال می مانند. به همین دلایل، برای دیگران بسیار آسان است که حق قیم بودن را برای خود قائل شوند. خُردسال بودن خیلی راحت است! اگر کتابی داشته باشم که به جای من فکر کند، اگر کشیشی داشته باشم که وجدانش جایگزین وجدان من شود، و دکتری که فلان شیوه زندگی را برای من تجویز کند و غیره، پس نیازی به زحمت‌انداجتن خود احساس نمی‌کنم، من نیازی به فکر کردن ندارم که آیا می توانم هزینه‌ای را پرداخت کنم، دیگران به جای من این کار خسته کننده را انجام خواهند داد. این واقعیت که اکثریت قریب به اتفاق مردم (و در میان آنها کل جنس لطیف) انتقال به بزرگسالی را نه تنها دشوار، بلکه بسیار خطرناک می دانند، به این توهم که از سوی سرپرستانی که آنها را با دقت بزرگ کرده اند دامن زده می‌شود؛ قیمها ابتدا حیوانات خانگی خود را درمان می‌کنند و سپس با دقت از ورود این موجودات صلح‌جو به پشت واگنی که دِر آن قفل شده‌‌‌است جلوگیری می‌کنند، تا به آنها تفهیم ‌شود که متوجه خطری باشند که در صورت حرکت آزادانه در انتظارشان است.

 اکنون این خطر چندان بزرگ نیست، زیرا پس از چند بار احتمالاً در نهایت راه رفتن را یاد خواهند گرفت. اما نمونه ای از این نوع الهام بخشی بزدلی‌ی است و به طور کلی از تلاش های بیشتر جلوگیری می کند. پس از همه اینها، خطری که در صورت تلاش برای راه رفتن آنها را تهدید میکند به این گونه موجودات گوشزد می کنند. درست است، این خطر چندان بزرگ نیست، زیرا پس از چند بار زمین افتادن، آنها سرانجام راه رفتن را یاد خواهند گرفت، با این همه، این شرایط آنها را با سرگردانی روبرو می‌کند و ایشان را از تلاش بیشتر می ترساند، بنابراین، یافتن راهی برای خروج از ناپختگی ـ که تقریباً بخشی از طبیعت او شده است ـ برای هر فردی دشوار جلوه می‌کند؛ او حتی به این ناپختگی  دلبسته است و آماده نیست از آن دست‌بردارد از همین روی نمی تواند ذهن خودرا بکارگیرد، زیرا هرگز اجازه نداشت این کار را انجام دهد. قواعد و فرمول‌ها، این ابزارهای مکانیکی استفاده عقلانی، یا بهتر است بگوییم سوء استفاده از مواهب طبیعی، خود به زنجیر و بند ناپختگی ابدی فراروئیده‌اند و هر کسی آنها را رهاسازد، تنها، یک پرش ناامن از باریکترین خندق انجام می دهد، زیرا او به چنین حرکت آزادانه‌ای عادت نکرده است، هم ازاین روست که تنها تعداد کمی توانسته اند با کار بر روی روحیه خود، خویشتن  را از ناپختگی رها کنند و هم‌چنان با خیال راحت به راه خود ادامه دهند.

اما فرصت های بیشتری برای مردم وجود دارد تا پرتو روشنی بروی خود بیافکنند، باری، اگر تنها  به او آزادی بدهیم، این مهم، تقریباً گریزناپذیر خواهد بود؛ زیرا همیشه معدود افراد خود اندیش، حتی در میان نگهبانان منصوب انبوه جمعیت، وجود خواهند داشت که یوغ ناپختگی را کنار می زنند، روح ارزیابی خردمندانه حیثیت و شغل خود را در اطراف خود می گسترانند.

هر فردی مستقل فکر می‌کند؛ اما ويژگي‌ی که در این حالت ظاهر می‌شود، اين است: توده‌ای كه پیشتر به اين يوغ گردن‌نهاده‌ بودند و هم‌چنین در صورتي كه از سوي برخي بزرگان خود ـ كه خود نیز، قادر به روشنگري نيستند ـ تحريك شوند، متعاقباً آنها را مجبور خواهند کرد كه زیر فشار اين يوغ باقی بمانند. باوراندن خشک‌اندیشی بسیار زیان‌آور است زیرا ایشان در نهایت از کسانی که خود یا اجدادشان خالق آنها بوده اند انتقام می گیرند. بنابراین مخاطب فقط می تواند آرام آرام به روشنگری برسد. انقلاب ممکن است منجر به رویگردانی از استبداد شخصی، ستم خودخواهانه و یا برتری جویانه شود، اما هرگز به بهسازی واقعی اندیشه منتهی نخواهد شد؛ اما پیشداوری‌های جدید، و هم‌چنین پیشداوری‌های قدیمی، انگیزه‌ای برای هدایت توده‌ی ناآگاه فراهم خواهد ساخت.

روشنگری به چیزی مگر آزادی نیازی ندارد و در واقع بی‌ضررترین آن‌چه می‌توان آزادی نامید، یعنی اعمال عمومی عقل در همه چیز؛ اما اکنون از هر طرف صداهایی می شنوم: بحث نکنید! افسر می گوید: بحث نکن، تمرین کن! مشاور وزارت دارایی: بحث نکنید، پرداخت کنید! شخص روحانی: بحث نکنید، اما باور کنید! (تنها یک و تنها حاکم در جهان می گوید: هر چقدر دوست دارید و در مورد هر چیزی صحبت کنید اما اطاعت کنید). همه جا محدودیت آزادی وجود دارد. اما محدودیت چه چیزی به سدی در راه  روشنگری تبدیل می‌شود؟ چه چیزی مانع روشنگری نمی شود، بلکه حتی آن را ترویج می کند؟ - من پاسخ می دهم: استفاده عمومی از ذهن خود باید همیشه آزاد باشد و تنها این مهم می‌تواند موجبات روشنگری در مردم را پدید آورد. اما استفاده خصوصی از عقل، اغلب باید بسیار محدود باشد، به گونه ای که مانع توسعه روشنگری نشود. مراد من از استفاده عمومی از ذهن خود، آن چیزی است که توسط فردی به عنوان یک دانشمند، در مقابل همه مردم انجام می شود. منظور من از استفاده خصوصی از عقل، کاری است که توسط شخصی در پست یا خدمتی که به او سپرده شده است انجام می شود. در برخی از مسائلی که منافع عمومی را تحت تأثیر قرار می دهد، مکانیسمی لازم است که به وسیله آن برخی از افراد جامعه بتوانند منفعلانه رفتار کنند تا دولت بتواند با اتفاق آرا مصنوعی، آنها را به سمت تعقیب اهداف عمومی سوق دهد یا حداقل با تخریب این اهداف آنها باز دارد. البته در اینجا استدلال جایز نیست; اما باید اطاعت کرد. اما از آنجایی که این بخش از مکانیسم [اجتماعی]خود را همزمان به عنوان عضوی از یک جامعه کامل، حتی یک جامعه مدنی جهانی می بیند، بنابراین، به عنوان یک دانشمند، به معنای واقعی کلمه، مردم را از طریق نوشته ها مورد خطاب قرار می دهد، البته دانشمند می تواند بدون آسیب رساندن به اموری که به عنوان یک عضو منفعل به او سپرده شده است، استدلال کند. برای مثال، اگر افسری که از مافوق خود دستور دریافت کرده، در حین انجام وظیفه، به فکر مصلحت یا مفید بودن این دستور بیفتد، بسیار مضر است؛ او باید اطاعت کند.

ازنگاه عدالت‌جویانه، دانشمندی را نباید صرف اظهار نظر در مورد اشتباهاتی که در ساختار نظامی روی‌می‌دهد بازداشت و سدی در راه او قرار داد تا این موضوع را برای بحث در اختیار عموم قرار ندهد. یک شهروند نمی تواند از پرداخت مالیات تعیین شده خودداری کند، اگر موظف به پرداخت آنها باشد، حتی ممکن است به دلیل نکوهش بدخواهانه مالیات به عنوان تهمت (که ممکن است مقاومت عمومی را برانگیزد) مجازات شود، اما همان شخص، در صورتی که با وظیفه شهروندی منافاتی نداشته باشد،به عنوان یک دانشمند می‌تواند افکار خود را در مورد نقص یا حتی ناعادلانه بودن مالیات بیان می کند. به همین ترتیب یک کشیش موظف است با توجه به نماد کلیسایی که به آن خدمت می کند، موعظه‌های خود را به شاگردان و نیز برای شهروندان بر بنیاد قوانین کلیسا ارائه دهد، زیرا او برای چنین شرایطی برگماشته شده است. اما به عنوان یک دانشمند، او آزادی کامل و حتی وظیفه دارد که تمام افکار اندیشیده خود را با دقت و نیک‌خواهی در مورد اشتباهات در آیین نامه کلیسا و هم‌چنین پیشنهادهای خود برای سازماندهی بهتر در امور مذهبی و کلیسایی به مردم انتقال دهد. هیچ چیز در این راه نمی‌تواند وجدان او را عذاب دهد. در واقع، آنچه که او به عنوان یک کشیش می آموزد، بازتابی از درک خود او از مطالبی نیست که می‌توانست آزادانه آموزش دهد، بلکه بازگویی قوانین و مقرراتی است که برای آموزش آن فرا خوانده شده است. او می‌تواند بگوید: کلیسای ما چنین و چنان آموزش می دهد؛ در اینجا ما با استدلال‌های او روبرو می‌شویم. سپس تمام فواید عملی را برای جماعتش از قوانینی می‌گیرد که خود با قاطعیت کامل امضا نکرده است، اما می‌تواند پایبند به موعظه‌ی آنها شود، زیرا پنهان کردن حقیقت در آنها کاملاً غیرممکن نیست، اما به هیچ وجه نباید آنها را بخواند ـ حداقل چیزی در آن نیست که با بنیادهای دینی ناهمخوان باشد، از این گذشته، اگر او باور دارد که چیزی در آنها وجود دارد که ناسازگار با ارزشهای دینی است، نمی تواند با وجدان راحت خدمت خود را انجام دهد و باید آبروی خود را از دست‌رفته بینگارد...

در نتیجه، استفاده یک کشیش از عقل خود در مقابل اهل محله‌اش، تنها کاربرد خصوصی آن را به‌نمایش می‌گذارد، زیرا این کلیساها تنها یک جماعت محلی، هرچند بزرگ، از مردم را تشکیل می‌دهند. با توجه به این، او به عنوان یک کشیش آزاد نیست و نمی تواند آزاد باشد، زیرا او مأموریت شخص دیگری را انجام می دهد.

به عنوان دانشمندی که از طریق آثار خود با عموم مردم واقعی، یعنی با جهان صحبت می کند، بنابراین، با استفاده عمومی از عقل خود، کشیش آزادی نامحدودی دارد که از عقل خود استفاده کند و به نام خود صحبت کند. در واقع این که اولیای مردم (در امور معنوی) صغیر باشند، امری پوچ است که پوچی ها را تداوم می بخشد.

اما آیا یک جامعه روحانی، یا چیزی شبیه به یک مجلس، یا یک گروه محترم (طبقه ای که در هلند به آن گفته می شود) می تواند سوگند یاد کند که برخی نمادهای کلیسایی بدون تغییر را ایجاد کند، و از طریق این نمادها سرپرستی عالی و هژمونی خود را بر اعضای خود و از سوی این اعضا، چیرگی و حتی قیمومیت خود را بر مردم تداوم بخشند؟ می گویم این امرکاملا غیر ممکن است.

چنین پیمان‌نامه‌ای اندیشه‌شده‌ای برای جلوگیری از روشنگری بیشتر بشر و برای همیشه تنظیم شده بود و حتی اگر توسط بالاترین مقام، (رایشتاگ) و جدی ترین معاهدات صلح تأیید شده بود، کاملاً باطل و بی اعتبار خواهد بود. هیچ دوره‌ای نمی‌تواند متعهد شود و سوگند یاد کند  که دوره بعدی را در موقعیتی قرار دهد که برایش غیرممکن باشد و از سویی، دانش خود را بسط دهد (که بیش از همه به آن نیاز است) و مصون باشد از خطاها و به طور کلی حرکت به سمت روشنگری. این یک جنایت علیه طبیعت انسانی خواهد بود که هدف اصلی آن دقیقاً در این حرکت رو به جلو نهفته است. نسل های آینده کاملاً حق دارند چنین تصمیماتی را که به صورت غیرقانونی و بدخواهانه گرفته می شود کنار بگذارند. ملاک هر چیزی که برای این یا آن مردم به عنوان قانون پذیرفته می شود این است که آیا خود مردم چنین قانونی را برای خود می پذیرند؟ این قانون می‌توانست برای زمان کوتاهی قابل قبول باشد؛ گویی برای معرفی یک نظم خاص باید منتظر بهترینها بود.در عین حال، به هر شهروند، به ویژه یک کشیش، باید به عنوان یک دانشمند به طور علنی آزادی داده شود، یعنی در نوشته های خود در مورد کاستی های سیستم موجود اظهار نظر کند، نظم معرفی شده همچنان ادامه خواهد داشت.

 تا دیدگاه ها در این موارد بطور علنی منتشر نمی‌شد و به حدی ثابت نمی‌شد که علما با متحد کردن آرای خود (اگر نه همه) بتوانند پیشنهادی را در برابر تاج و تخت سلطنت ارائه کنند تا جوامعی را که به اتفاق آرا موافق تغییر نظم مذهبی هستند، تحت حمایت خود قرار دهند، بدون این که از کسانی که مایل به پایبندی به نظم قدیمی هستند جلوگیری شود. با این حال، تغییر در نظم مذهبی، برای کسانی که می خواهند به  سیستم قدیمی بچسبند، بدون مانع نیست؛اما کاملاً غیرقابل قبول است که در مورد یک نهاد دینی دائمی به طور آشکار و حتی برای زندگی یک نفر به توافق برسند و بدین ترتیب مدت معینی را از حرکت بشریت به سوی کمال بازداریم، در نتیجه این دوره را بی‌ثمر و حتی برای نسل های آینده ضررمند بسازیم. انسان ممکن است روشنگری را برای خود - و حتی برای مدتی - در مواردی که لازم می‌داند کنار بگذارد؛ اما امتناع از روشنگری برای خود شخص، و حتی بیشتر برای نسل های آینده، به معنای زیر پا گذاشتن و پایمال شدن حقوق مقدس بشر است. اما در شرایطی که  مردم نمی‌توانند در مورد خود تصمیم بگیرند، پادشاه ازکمترین حقی برخوردار است که برای مردم تصمیم بگیرد. به هر حال، اقتدار او به عنوان یک قانونگذار دقیقاً بر این واقعیت استوار است که اراده‌ی خود را در انطباق با اراده‌ی عمومی مردم متحد می کند. اگر او فقط اهمیت می دهد که هر پیشرفت واقعی یا خیالی باید با نظم مدنی سازگار باشد، آنگاه می تواند به رعایا اجازه دهد که خودشان تصمیم بگیرند که برای نجات روحشان چه کاری انجام دهند: این به او مربوط نمی شود. این وظیفه اوست که مراقب باشد که هیچ کس به زور مانع از دنبال کردن این رستگاری و ترویج آن به بهترین شکل ممکن نشود. او خود با مداخله در این امور به عظمت خود آسیب می رساند، زمانی که به دولت خود اعتماد می کند تا بر نوشته هایی که رعایایش سعی در درک نظرات آنها دارند، نظارت کند، و هم‌چنین هنگامی که این کار را در بالاترین حد صلاحدید خود انجام می دهد، در نتیجه مورد سرزنش قرار می گیرد: Caeser non est supra. Grammaticos، و حتی بیشتر از آن زمانی که او قدرت عالی خود را چنان تحقیر می کند که در دولت خود آغاز به حمایت از استبداد معنوی فردی جبار در رابطه با دیگر رعایای خود می کند.

اگر پرسیده شود: آیا ما اکنون در عصر روشنگری زندگی می کنیم؟ پاسخ چنین است: نه، اما به احتمال زیاد در عصر روشنگری هستیم. در دوره‌ی کنونی و به طور کلی، انسان  هنوز از امکانات ناچیزی برخوردار است تا خود بتواند و یا بدون راهنمایی دیگری فهم خود را در مسائل دینی به شیوه‌ی نیک و با اطمینان خاطر به‌کارگیرد؛ اما نشانه‌های واضحی وجود دارد که نشان می‌دهد اکنون راه پیشرفت در این زمینه برای آنها باز است و موانع کمتر و کمتری بر سر راه روشنگری یا خروج از وضعیت در اقلیت بودن  برایشان تحمیل شده است. به این معنا، عصر ما عصر روشنگری یا عصر فردریش است.

فرمانروایی که بی‌ارزش نمی‌انگارد که بگوید وظیفه‌ی خود می‌داند در مسائل دینی چیزی را بر مردم تحمیل نکند، بلکه در این راه آزادی کامل به آن‌ها بدهد و در این راستا حتی عنوان زیاده‌خواهی غرور آفرین را رد کند، نشان می‌دهد که حاکم خود، روشن بین است و شایستگی آنرا دارد تا هم‌روزگارانش سپاسگزار او باشند و نیز، نوادگانشان او را به عنوان فرمانروایی تجلیل کنند که نسل بشر را حداقل در مورد قیمومیت حکومتی بر اقلیت، آزاد کرده است و به همگان این آزادی را داده است تا عقل خود را در مسائل وجدانی بکار گیرند. با وجود چنین حاکمیتی، نمایندگان محترم روحانیت، می‌توانند بدون لطمه به وظایف رسمی خود به عنوان علما،  آزادانه و علناً نظرات و دیدگاه‌های خود را که به نحوی از نمادها [کلیسا] دریافت گردیده است و  از سوی آنان متفاوت می نماید، بیان کنند، فراتر از این، هرآنکه توسط وظیفه رسمی محدود نشده است، می‌تواند این کار را انجام دهد. این روح آزادیخواهی حتی در جایی که مجبور به مبارزه با موانع بیرونی ایجاد شده توسط دولتی است که تصور نادرستی از خود دارد، به بیرون نیز گسترش می‌یابد. زیرا این نمونه ای است که در برابر آنها می درخشد که با آزادی کمترین نگرانی برای صلح عمومی و وحدت جامعه مشترک وجود ندارد. خود مردم می توانند به تدریج از چنبره‌ی خامی و ناپختگی خارج شوند، اگر کسی عمداً به دنبال نگه داشتن آنها در این نادانی نباشد.

من نکته اصلی روشنگری را بیرون آمدن انسان از نابالغی خودساخته اش، بویژه در مسائل دینی قرار دادم: زیرا در زمینه هنر و علوم، حاکمان ما علاقه ای به ایفای نقش سرپرستی بر رعایای خود ندارند. علاوه بر این، نابالغی، از آنجایی که مضرتر است، در نتیجه ناپسندتر از همه است. با این حال، رئیس دولت که به روشنگری در مسائل دینی دامن می زند، در طرز تفکر خود از این هم فراتر می رود; او می‌داند که حتی با توجه به قانون‌گذاری‌اش، هیچ خطری وجود ندارد که به افراد اجازه دهد تا دلایل خود را علناً اعمال کنند و افکار خود را در مورد بهترین پیش‌نویس قانون بیان کنند و صراحتاً از قوانین موجود انتقاد کنند. ما چنین نمونه درخشانی داریم، و از این نظر هیچ پادشاهی از پادشاهی که ما اکنون به آن احترام می گذاریم، پیشی نگرفته است.

با این حال، تنها کسی که خود روشنگر است، هراسی از سایه خود ندارد، اما در عین حال ارتش منظم و متعددی را برای حفظ صلح عمومی نگه‌می‌دارد، می تواند چیزی را بیان کند که جمهوری جرات بزبان آوردنش را ندارد: هر چقدر دوست دارید و در مورد هر چیزی که دلتان می‌خواهد حرف بزنید، اما،فقط اطاعت کنید! اینگونه است که چرخشی عجیب و غیرمنتظره در امور انسانی در اینجا ظاهر می‌شود و به طور کلی وقتی به عنوان یک کل در نظر گرفته می شوند متناقض جلوه می‌کند. روشنگری به چیزی مگر آزادی نیازی ندارد روشنگری به چیزی مگر آزادی نیازی ندارد به نظر می رسد درجه بیشتری از آزادی مدنی برای آزادی روح مردم مفید است و در عین حال محدودیت های غیر قابل عبوری را برای آن قائل می شود. از سوی دیگر، یک درجه کمتر از آن، به این فضا اجازه می دهد تا با توجه به همه توانایی‌هایش گسترش یابد. از آنجایی که طبیعت در زیر این پوسته سخت، میکروبی را که او از همه بیشتر به آن اهمیت می دهد، یعنی میل و علاقه به آزادی اندیشه، کشف کرده است؛ خود این میکروب بر احساس مردم تأثیر می گذارد (در نتیجه به تدریج توانایی بیشتری برای آزادی عمل پیدا می کند) و سرانجام، حتی در راستای  اصولی که حکومت برای خود سودمند می‌داند، با انسانی که اکنون چیزی فراتر از یک ماشین است، با کرامت رفتار کند.

دسامبر ١٧٨٤

۶.۸.۰۱

اسعد رشیدی

 آنچە امروز در کشور برمی‌گذرد چیزی نیست مگر، ناسازگاری آزادی با خودکامگی، نبرد نور با تاریکی...این است ناسازگاری بنیادی جامعە ما




 بەرەو برلین...٢٢/١٠/٢٠٢٢

به‌سوی برلین... ٢٢/١٠/٢٠٢٢


شکوە امواج انسانی در ستایش آفتاب و آزادی ... برلین ٢٢/١٠/٢٠٢٢


 

رونمائی رومان «کرانەهای مەآلود» از سوی دکتر اسعد رشیدی نویسندەی اثر


 

۱۰.۱.۰۱

ما نیز یک کشور متجاوز هستیم

 

سوتلانا الکسیویچ

برگردان از زبان روسی، اسعد رشیدی

سوتلانا آلکسیویچ برنده جایزه نوبل ادبیات در مصاحبه با سرویس بلاروس رادیو آزادی درباره جنگ روسیه علیه اوکراین سخن می‌گوید. او بر این باور است که کمونیسم در وسعت اتحاد جماهیر شوروی سابق شکست نخورده است و رویدادهای جاری گواه این امر است.

ـ سوتلانا آلکساندرونا، پدر شما اهل بلاروس و مادرتان اوکراینی است، بلاروس کشور خود را در اختیار نیروهای روس قرار داد تا از آنجا بە اوکراین هجوم آورند. در بارە‌ی  جنگ روسیه علیه اوکراین چه احساسی دارید؟

ـ تا زمانی که جنگ ادامه دارد نمی‌خوابم. در هر صورت، این تصاویر زیبایی نیست کە بە خواب می بینید، زیرا شما ساعت دو یا سه به رختخواب می روید، خیلی زود بیدار می شوید و فوراً ذهنتان شما را بە آنجا می‌برد: چه چیزی رویدادە است، چه چیزی درآنجا وجود دارد؟ این دنیای نوینی است که ما خود را در آن یافتیم، دنیایی کاملاً نو که هیچ یک از ما حتی فکر زندگی در آن را هم نمی‌کردیم. تصورش ترسناک است. به یاد دارم که چگونه از اوکراینی ها در مرز پرسیدند: آیا از جنگ نمی ترسید؟ گفتند: نه، برادران بلاروس به سوی ما شلیک نمی کنند. اما طبق قوانین زمان جنگ، در اختیار گذاشتن قلمرو خود بە کشور متجاوز نیز شراکت در جرم محسوب می‌شود.

ـ شما قبلا در مصاحبه ای گفته بودید که 30 سال است که در مورد شر پژوهش می کنید. تمرکز بر پدیدە شر و گسترە آن در حال حاضر، بزرگترین نگرانی در زندگی شما است؟

- مثل همیشه، چقدر ما ساده لوح و رمانتیک بودیم در دوران پرویسترویکا Простройка (بهسازی) کە یک بار دیگر متقاعد شدیم و به نظرمان رسید و تکرار کردیم که مردم از کمونیسم سرخورده شده‌اند، انقلاب مسالمت‌آمیزی رخ داده است و این یک امر طبیعی است؛ اما بعدها مشخص شد کە اندیشە ما دربارە شکست کمونیزم بی‌معنا و بیهودە بودە است، ما کمونیزم را شکست ندادیم.

آنچه امروز رویدادە است پدیدار شدن ناگهانی این "مرد سرخ" است، آنگونە کە من او را می‌نامم. این واپسین نبرد اوست یا نە؛ اما اینها نشانه هایی است از  همانجا، از گذشته و این روشن می‌سازد که ما هنوز از گذشتە جدا نشده ایم، نە تنها پایداری نکردیم، بلکه آن را بدیهی انگاشتیم: در این کشور کمونیسم سقوط کرد و ما بە ساختن زیستی تازە آغازیدیم. لوستراسیون *، و بسیاری از کارها کە باید انجام می شد ... شکل نگرفت. البته جنگی که در تخیلات همە‌ی ما نهفتە بود، از آنگونە در خیال من کە در درازنای ، 40 سال، مشغولیت کاری و فکری‌ام را شکل بخشیدە بود ـ جنگِ گذشته بود. از این هم فراتر، نمی‌توان بە شکل مطلق و مشخصی گفت کە عدالت کُجا است، ستم کُجا است. چون ستالین هم فاشیست بود و پدران ما هم‌چنان از میهن خود دفاع می کردند؛ شر کنونی، اما فاقد هرگونە تصور انسانی نسبت بە شر گذشتە است.

از نگاه انسانی، در هنگامە‌ی جنگ، شما نیز باید بکشید - این نیز یک چیز غیر انسانی است. با این‌همە، شما رفتار خود را توجیە‌پذیر می‌پندارید با این استدلال که از سرزمین خود دفاع می کنید - این همان چیزی است که امروز در مورد اوکراینی ها اتفاق افتادە است. اوکراینی‌ها می‌گویند: بلاروس‌ها، اینجا نیایید، ما نمی‌خواهیم جان شما را بگیریم. هیچ کس نمی‌خواهد بکشد. افکاری که به سربازان روس و مردم روسیە القا می شود، اندیشە‌هایی بمراتب دهشتناک‌تر از طبیعت خود جنگ‌اند که من دربارە‌ی آنها بسیار شنیدە‌ام و بسیار کوشیدم کە وجود شر در انسان را درک کنم... و اکنون این شر در قرن بیست و یکم روی‌می‌دهد، البته هولناک‌تر است. من چندی پیش در برلین با مرد روسی کە کت و شلوار مناسبی بە تن داشت و در ماشین قشنگی نشستە بود، صحبت کردم ... و وقتی شروع به گفت‌وگو در بارە اوکراین کردیم، او لبریز از نفرت شد و این بسیار ترسناک تر از آن‌ چیزی است کە دربارە جنگ جهانی دوم بە من گفتە بودند.

 ـ آیا چگالی مهربانی، صداقت، پایداری و شجاعت نیز احتمالاً پدیدە های والایی نیستند؟

 ـ در مورد اوکراینی‌ها، این شگفت انگیز است، آنها ملتی هستند که من را بهت‌زدە کردند. من مادربزرگم را دوست داشتم، خویشاوندان اوکراینی‌ام را دوست داشتم، اما من بە این پدیدە فکر نکردە بودم کە اوکراینی‌ها از چە نیروی ژرفی برخوردارند. این یک تصویر دهشت‌ناک است وقتی تانک‌های روس وارد یک دهکدە‌ در اوکراین می‌شوند، مادربزرگ‌های پیر با چوب، افراد مسن، بچه‌ها به سمت این تانک‌ها می‌روند و خود را روی تانکها می‌اندازند و روبروی تانکها روی زمین می‌نشینند. این تصویرها ترسناک‌اند. می‌گویند حالا تانک‌ها می آیند، برنگردید، به حرکت خود ادامه دهید. هنگامی‌کە آنها می‌گویند: ما نمی‌خواستیم بکشیم، ما نمی‌خواستیم بکشیم. کشتن کار سختی است و توانایی آنچە روی‌می‌دهد بسیار دشوار. به چهرە‌ی زلنسکی نگاه کنید - مردی که به نظر می رسید 20 سال بیشتر از زندگی‌اش برنگذشتە است، اما چقدر اندیشە و چە اضطرابی شدیدی و در همان‌حال چە تحولی در او احساس می شود. در مورد چهرە‌ی دیگران هم نیز وضع همین ‌گونە است. در دولت او همه جوان‌‌اند و این جوانان اکنون بە انسانهای میانسالی تبدیل شدە‌اند و ایشان از آنچه در حال رخ دادن است بی‌تاب و نگرانند.

ـ من با الکسی آرستوویچ، مشاور دفتر رئیس جمهور زلنسکی صحبت کردم، او از ارتش بلاروس خواست که اگر برای جنگ بە اوکراین فرستاده شده‌اند، یا تسلیم شوند یا به اوکراین بروند. به گفته الکسی، برای ملت بلاروس، سرپیچی از فرمانی کە بە جنایت می‌انجامد، بالاترین رفتار اخلاقی است. موافقید؟

بلە، من فکر می کنم امروز برای بلاروس‌هایی کە اگر به اوکرایین فرستادە شوند، تیراندازی نکردن قهرمانی است. قهرمان بودن در تیراندازی و کشتن معنی نمی‌شود، همانطور که ایلیا ارنبورگ گفت: " آلمانی را بکش". شلیک نکنید - این است قهرمانی. من چهره ناامید وادیم پروکوپیف را دیدم که از کیف محاصره شده فریاد زد که برای اوکراینی‌ها جنگ کنونی، چونان جنگ بزرگ میهنی است: به اینجا نیایید، بلاروس ها، مرده خواهید رفت، اگرچه کسی اینجا شما را نمی خواهد بکشد. من دوست دارم دولت ما نیز این را درک کند. دوست دارم دولت ما هم این را بفهمد. من فکر نمی کنم که لوکاشنکا بخواهد به عنوان  شریک این جنگ نامش در تاریخ ثبت شود؛ اگرچه او پیشتر، عضویتش را اعلام کردە است. آیا این جوانانی که روزی بە خانە باز می گردند، بخاطر خواهند آورد جنگی را کە در آن شرکت داشتەاند و بە فرزندانشان  چه خواهند گفت؟

ـ مقصر جنگ کیست؟ تنها قدرت؟ مسئولیت ملت‌ها، حتی بردگان چیست؟

ـ من فکر می کنم همه ما مسئول آنچه روی‌میدهد هستیم. هر کدام از ما باید کاری انجام دهیم تا این اتفاق نیفتد. بر اساس داده‌های مطالعات دولتی و رسمی در روسیه، ظاهراً٦٧ درصد از مردم از جنگ روسیە علیە اوکراین حمایت می کنند، از سوی دیگر، حتی یک تماس کوچک با دوستانم من را سر گشتە و گیج می‌کند... به نظر می رسد که افراد باهوش و تحصیل کرده بر بنیاد آن‌چیزی کە  حقیقت ناشناخته می‌نامند، "خاخول ها*" را نیز مقصر می‌دانند؛ و این در پس آن چیزی است که خارکف به آن تبدیل شده است - ما اسکلت یک شهر زیبا را می‌بینیم، شهرها و روستاهای دیگر را می‌بینیم کە به چه چیزی تبدیل شده‌اند. بچه‌هایی که گربه‌ها را در آغوش فشردە‌اند، در مترو و زیرزمینها می خوابند. بعد از این‌همە، چگونه می‌‌توان گفت: «می دانید، آنها هم مقصرند، پوتین را عصبانی کردند، فهمیدید، پوتین را عصبانی کردند»...؟ انگار نه دیپلماسی، نه دیپلمات، انگار قرن بیست و یکم نیست، باری قهرمانی نه ریختن خون یک نفر، بلکه وارونە‌ی آن، نکشتن اوست.

ـ آیا احساس نمی‌کنید که اکنون تلاش‌هایی برای نزاع بین بلاروس‌ها و اوکراینی‌ها وجود دارد، زمانی که اخبار جعلی دربارە‌ی رانندگان کامیونهای بلاروسی که توسط اوکراینی‌ها کشته شده‌اند منتشر می‌شود، زمانی که شبکه‌های بلاروس متهم به توقف نکردن تانک‌ها و موشک‌های روسی و سرنگونی لوکاشنکو می‌شوند؟

ـ روشن است که چه کسی به آن نیاز دارد - تبلیغات روسیه، زیرا تلفات سنگینی که ارتش روسیه متحمل می‌شود، بی‌گمان بە انگیزە‌ای فرامی‌روید کە پوتین از لوکاشنکا بخواهد نیروهای خود را به اوکراین بفرستد تا مردم بلاروس نیز بمیرند؛ تنها برو و بکش – این ممکن نیست؛ برای کشتن، آدم باید از چندین خط گذر کند، باید از چیزی متنفر باشد ـ از دیگری. من فکر می کنم که انتشار اخبار جعلی، مبنای تبلیغات دولت روسیە را شکل بخشیدە است. شما اگر به شیوە‌ی کار کیسلف(١) و سلاویف(٢) نگاه کنید، درمی‌یابید کە روزی اینها گواهی بر «ژورنالیسم جنایی» می‌شوند، یعنی این جرم است، چنین روزنامه نگاری‌ی یک شاخص است. می توانم بگویم که پوتین، اشتباهات ما و اشتباهات دموکرات هایی را که در دهه 1990 با مردم خود سخن‌نگفتند را در نظر گرفت. این اتفاق برای مردم دشوار بود و هیچکس روشن‌نکرد که چه روی‌دادە است و چە چیزی روی‌خواهد داد،برنامه های دولت چیست، و پوتین همە این رویدادها را آموخت و در نظرگرفت، تمام درآمدها و پول هنگفتی که روسیه در «سال‌های فربە» به کف‌آورد، برای تبلیغات و به سود ارتش هزینە شد.

- بلاروس‌هایی که یاد می‌گیرند کشورشان را برای جنگ مقصر بدانند، حتی اگر مقصر نباشند، چه باید بکنند؟

- من با یک مترجم نزد دکترم رفتم و او مرا به دکتر دیگری معرفی کرد که من را نمی شناخت، این دکتر از مترجم پرسید: "آیا او اوکراینی است؟" مترجم با ترس به او نگاه می کند، سپس به من می‌گوید: بله او اوکراینی است، مادرش اوکراینی است. اگر این اتفاق زمان دیگری روی‌دادە بود، مترجم بە او می‌گفت: نە،شما چە می گوئید، او اهل بلاروس است. و حالا از گفتن آن می ترسید و به محض اینکه گفتم: "می دانید، پدر من بلاروس است و مادرم اوکراینی است، من خودم اهل بلاروس هستم؛ اما در این مبارزه کاملاً از اوکراینی ها حمایت می کنم.".

بنابراین زیستن با این پدیدە  بسیار دشوار است. اما من فکر می‌کنم با این رویکرد  کە "من نمی توانم کاری انجام دهم، من مقصر نیستم." نمی‌توانیم از شر این گناه رهایی یابیم. نه، من فکر می‌کنم کە احساس گناه در ما، انگیزە‌ای می‌شود که در برابر رنج دیگران بی‌تفاوت نباشیم. 

ـ قهرمانان برای شما کیستند، چه کسانی قربانیان و جلادان این جنگ چه کسانی هستند؟

  پرسش سختی است. این واقعیت که قهرمانان، اوکراینی‌ها و بلاروس‌ها هستند که در کنار هم در اوکراین می‌جنگند ـ در این مورد تردیدی وجود ندارد . بتازگی متوجه شدم دختران دانشجویی که اینجا درس می‌خوانند، پول کمی دارند و بعد جمع می‌شوند، مسافرت می‌کنند، پانسمان می‌خرند و آنها را به لهستان، به مرز می‌برند. اینها همه قهرمان هستند، قهرمانان کوچک و بزرگ.

جلادان؟ آنها جلادان آگاه هستند. جلادان، سربازان ارتش روسیه هستند. اگر هم دلشان نخواهند، اما کار جلادان را انجام می دهند. سخت است که در مورد اوکراینی ها بگوییم که آنها قربانی هستند. بله، آنها قربانیان چنین حمله غیرانسانی بی‌سابقه‌ای شدە‌اند که کاملاً فراتر از عقل و منطق روسیه است. اما آنها بسیار شجاعانه رفتار می‌کنند، آنگونە که همگان می گویند. مردی راه می‌رود، مدرسه را نشان می‌دهد، می‌گوید: من، فرزندانم، نوه‌هایم اینجا درس خواند‌ەایم، مدرسە‌ای کە دیگر وجود ندارد. و ادامە می‌دهد:

«بگذارید ما ٢٠ سال بجنگیم، اما شما سرزمین ما را ترک می‌کنید، این سرزمین ماست.» چگونه می توانم او را قربانی بنامم؟ خیلی چیزها در این جنگ دگرگون شدە است، حتی مفهوم "قربانی" نیز تغییر کرده است. اوکراینی‌هایی که مجبور بە ترک خانە و کاشانە‌اشان شدند، بچه ها را نجات‌دهند، بگریزند، آنگونە کە دربارە‌ی ایشان روایت می‌کنند. نمی توانم بگویم که آنها بمانند قربانیها صحبت می کنند. بله، روایت ایشان گویای آن رویدادی است کە بر آنها رفتە است؛ چگونه خانه ها در آتش سوختند، چگونه یک هفته را در سرداب گذرانده‌اند، چگونه بچه ها چیزی برای خوردن نداشته‌اند؛ اما می دانید، با این همە، در این روایت‌ها، وقار و کرامت انسانی دیدە می‌شود کە میل و ارزشی والا را بنمایش می‌گذارد، کە کاملا جدید است. شخصاً برای من،کە کتابهایی در باره جلادهاو قربانیهانوشته ام، امروز احساساتم هم نسبت به جلادان و هم به قربانیان تغییر کرده است. به ویژە در مورد قربانیها.

ـ آیا این جنگ می تواند پایانی برای "مرد سرخ" باشد؟ آیا نورنبرگ در نهایت به پیروزی بر کمونیسم منجر خواهد شد؟

- من دوست دارم اینطور فکر کنم. چون ما هم همان طور که گفتم ساده‌لوحانه فکر می کردیم که کمونیسم را خیلی آسان شکست دادە‌ایم و  انقلاب ما انقلابی مسالمت آمیز است. چندین جنگ وجود داشت، اما در پیرامون این "امپراتوری بزرگ"، اکنون می‌توانید ببینید که چقدر خون ریختە شد. همه چیز روایتی است از فروپاشی امپراتوری، فروپاشی آگاهی امپراتوری و مسیحیت که با حس کمونیستی قدرت این ایده ،در جهان همزمان شد. من فکر می کنم که این ایده در قرن ما جایی ندارد. ببینید، مردم شوروی کسانی هستند که توسط والدین شوروی آموزش می‌دیدند، آنها بر اساس کتاب‌های درسی شوروی درس می‌خواندند، آنها از سوی آموزگاران شوروی آموزش می دیدند. در کتاب «زمان دست دوم» سعی کردم رمانتیسم بردگی را در درون انساهای نشان دهم که هیچ چیز ندارند، بسیار رنج کشیده اند و تنها از درد صحبت می کنند، اما فرقی نمی‌کند: اینجا ما آدمهای بزرگی بودیم، این‌گونە بودیم. .. به هر حال رمانتیسم بردگی در آنها زنده است. من فکر می کنم که برای مدت طولانی، همانطور که چخوف گفت، « بردە‌گی را از درون خود برانید .» ما باید افکار بردگی شوروی را از خود برانیم، چون ما تنها برده نبودیم، بلکه رمانتیک های برده‌داری هم بودیم. این در واقع، همزمانی با ذهنیت روسی است، همزمانی تاریخی. در این‌جا اشتراکات زیادی احساس می‌شود.

ـ آیا گفتگو در بارە‌ی جنگ جهانی سوم جهانی، در بارە‌ی جنگ روسیه و غرب شما را نمی‌ترساند ؟

- به هرحال وقتی می‌شنوم چقدر سادە در کشور ما واژە‌ی "جنگ"، "جنگ جهانی سوم" را بکار می‌برند، می‌ترسم. بتازگی کاملاً شگفت‌زدە شدم، هنگامی‌کە با یک دوست آلمانی در برلین صحبت می کردم و ناگهان او می‌گوید که هنگام آشپزی، "کیف هشدار" خود را همراه داشتە است. شما بلاروسها انقلاب دارید، همه در صورت دستگیری "کیف هشدار" دارند، او هم در صورت فرار به پناهگاه بمب، "کیف هشدار" دارد.

می فهمید که چقدر باشتاب این سایهها، خاطرات گذشته، چگونە همە‌ی آن لحظه‌ها زنده می‌شوند. زمانی که جنگ سرد در جریان بود، من برای زمانی طولانی از جنگ هسته‌ای می ترسیدم، آنها هم در مدرسه ما، و هم در مدرسه‌های خودشان، بی وقفه در این مورد صحبت می کردند.

وقتی گارباچف، (دبیر کل خندان، یک کمونیست)، کەسخنهایش از شور و شادی سرشار بود و در پیراشکی‌ها و برخی از رقص ها و بر روی چە چیزهای دیگری نام"گارباچف" نقش نبستە بود، چیزی نبود، مگر روایت رهایی از ترس و امروز ناگهان، تجربە ترس آن دوران دوباره در مردم فراخوانش می‌شود. امیدوارم با وجود اینکه پوتین این تصور را ایجاد می کند که کاملاً بدون فکر در مورد سلاح های هسته ای صحبت می کند و جهان را می ترساند، خرد همچنان پیروز شود. سخن‌های پوتین، البته حرف های یک دیوانه است؛ اما جهان نمی تواند به یک دیوانه وابسته باشد. ما باید کاری انجام دهیم، همه سیاستمداران باید کاری انجام دهند، مردم عادی باید کاری انجام دهند؛ آیا اگر همه می‌ریختند بە خیابانها، پوتین با با کیف هشدارش چه‌می‌کرد؟

ـ نقش لوکاشنکو در اینجا چیست؟ چه چیزی را برای همیشه از دست داده است؟

- نخست، او همیشه می‌گفت که مردان بلاروس نمی جنگند، سرزمین بلاروس نمی جنگد. بلاروس در وضعیت جنگی قراردارد و برای ما آشکار شد که لوکاشنکا دیگر در کشور خود قدرت ندارد. او تنها می‌تواند زندانی کند، مردم خودش را تحقیر و بەسخرە بگیرد، همە اهرمهای قدرت، دیگر در اختیار او نیست. در جایی خواندم که او حتی نمی‌دانست دقیقاً چه زمانی روس ها به اوکراین حمله خواهند کرد، او حتی این را هم نمیدانست. شاید هم این یک خبری جعلی باشد. آنهایی کە بەتازگی بیان می‌کردند کە لوکاشنکا رو باید بخشید چرا کە ما، بالاخره ازاستقلال برخورداریم و او از استقلالمان نگهداری میکند... ما دیگر نە تنها استقلال نداریم، بلکە، کشور متجاوز هم هستیم... میدانید این بسیار شرم‌آور و ترسناک است.

 

 

Lustration* لوستراسیون

ممنوعیت کارمندان عالی رتبه یک حزب سیاسی که در یک کشور معین برای مدتی از تصدی مناصب در دستگاه دولتی، انتخاب شدن در ارگان های دولتی و غیره منع می‌شوند.مترجم

*خاخول=  واژە‌ای تحقیرآمیز در بارە اوکراینی‌ها. مترجم

١. دیمیتری کنستانتینوویچ کیسلف روزنامه‌نگار و مجری تلویزیونی شوروی و روسی ،مدیر کل آژانس بین المللی اطلاعات "روسیه امروز" از 9 دسامبر 2013، معاون مدیر کل شرکت پخش تلویزیون و رادیو دولتی سراسر روسیه از سال 2008.مترجم

٢. ولادیمیر رودولفویچ سلایف، روزنامه‌نگار، مجری تلویزیون و رادیو، روزنامه‌نگار، خواننده و فعال اجتماعی روس.مترجم

سوتلانا الکساندرونا الکسیویچ، ۳١ مه ۱۹۴۸ در استانیسلاو در اوکراین زادە شد، او نویسنده، روزنامه‌نگار، فیلمنامه‌نویس بلاروسی است. سوتلانا الکساندرونا الکسیویچ اولین بلاروس و ششمین روس زبانی است کە  جایزه نوبل در ادبیات را دریافت میکند.

آثار سوتلانا الکساندرونا الکسیویچ  در ژانر داستانی-مستند نثر ،

   صدا هایی از چرنوبیل: تاریخ شفاهی

    صداهای شوروی از جنگ افغانستان

    جنگ چهره زنانه ندارد

    پسرانی از جنس روی

    زمان دست دوم

    آخرین شاهدان

هیئت داوران اعطاء جایزه نوبل با عبارت "به خاطر آثار پرصدای خود - یادبودی برای رنج و شجاعت در زمان ما"، آثار الکسیویچ را ستودند.

 سرچشمەی گفتگو

https://www.svoboda.org/a/my-uzhe-takzhe-strana-agressor-svetlana-aleksievich-o-voyne-v-ukraine/31738957.html

 

 

شاعر

 اسعد رشیدی

داس مرگ می‌چرخد

فراز کشتزاری

که نیمی در آتش و

نیم دیگرش در خاکستر...

می‌بارد دانه‌های شور و تلخی

بر شهری

که دندانهای فلزیش

در هم‌شکسته است!

شاعری، اما

تکه‌های خون‌آلوده‌ی واژه‌هایش را

کنار هم می‌چیند

تا سروده‌ای از زندگی بسازد.

ایرما

 اسعد رشیدی

چه می‌تواند گٌل

به باغ به‌بخشد!

مگر، عطر جاودانه‌اش را

... و چه دارم من

به تو به‌بخشم

ایرما

مگر قلبی آزاد...