امانوئل کانت
روشنگری چیست؟
در پاسخ یک پرسش
برگردان، دکتر اسعد رشیدی،
کارشناس روابط بین الملل
روشنگری خروج انسان از حالت خرُدسالی ناشی از خویشتن خویش است. نابالغی، ناتوانی در
استفاده از ذهن خود بدون راهنمایی از سوی دیگری است. این خرُدسالی در صورتی خود
تحمیلی ارزیابی میشود که علت آن ، ناشی ازفقدان درک و فهم آدمی نیست، بلکه نبودن اراده و شجاعت فرد در
بکارگیری ذهن بدون یاری و راهنمایی دیگری است.
Sapere aud!
(شجاعت استفاده از درک خود را داشته باشید!) شعار روشنگری
است.
تنبلی و بزدلی دلیلی است که
چرا بخش بزرگی از مردم، که طبیعت مدتهاست آنها را از هدایت بیگانگان رها کرده است،
هنوز هم با کمال میل تا پایان زندگی، خُردسال می
مانند. به همین دلایل، برای دیگران بسیار آسان است که حق قیم بودن
را برای خود قائل شوند. خُردسال بودن خیلی راحت است! اگر کتابی داشته باشم که به جای من فکر کند، اگر کشیشی
داشته باشم که وجدانش جایگزین وجدان من شود، و دکتری که فلان شیوه زندگی را برای
من تجویز کند و غیره، پس نیازی به زحمتانداجتن خود احساس نمیکنم، من نیازی به فکر کردن ندارم که آیا می توانم هزینهای
را پرداخت کنم، دیگران به جای من این کار خسته کننده را انجام خواهند داد. این واقعیت که
اکثریت قریب به اتفاق مردم (و در میان آنها کل جنس لطیف) انتقال به بزرگسالی را نه
تنها دشوار، بلکه بسیار خطرناک می دانند، به این توهم که از سوی سرپرستانی که آنها
را با دقت بزرگ کرده اند دامن زده میشود؛ قیمها ابتدا حیوانات خانگی خود را درمان
میکنند و سپس با دقت از ورود این موجودات صلحجو به پشت واگنی که دِر آن قفل شدهاست
جلوگیری میکنند، تا به آنها تفهیم شود که متوجه خطری باشند که در صورت حرکت آزادانه
در انتظارشان است.
اکنون این خطر چندان بزرگ نیست، زیرا پس از چند
بار احتمالاً در نهایت راه رفتن را یاد خواهند گرفت. اما نمونه ای از این نوع
الهام بخشی بزدلیی است و به طور کلی از تلاش های بیشتر جلوگیری می کند. پس از همه
اینها، خطری که در صورت تلاش برای راه رفتن آنها را تهدید میکند به این گونه
موجودات گوشزد می کنند. درست است، این خطر چندان بزرگ نیست، زیرا پس از چند بار
زمین افتادن، آنها سرانجام راه رفتن را یاد خواهند گرفت، با این همه، این شرایط آنها را با سرگردانی
روبرو میکند و ایشان را از تلاش بیشتر می ترساند، بنابراین، یافتن راهی برای خروج از ناپختگی ـ که تقریباً
بخشی از طبیعت او شده است ـ برای هر فردی دشوار جلوه میکند؛ او حتی به این
ناپختگی دلبسته است و آماده نیست از آن
دستبردارد از همین روی نمی تواند ذهن خودرا بکارگیرد، زیرا هرگز اجازه نداشت این
کار را انجام دهد. قواعد و فرمولها، این ابزارهای مکانیکی استفاده عقلانی، یا
بهتر است بگوییم سوء استفاده از مواهب طبیعی، خود به زنجیر و بند ناپختگی ابدی فراروئیدهاند
و هر کسی آنها را رهاسازد، تنها، یک پرش ناامن از باریکترین خندق انجام می دهد، زیرا
او به چنین حرکت آزادانهای عادت نکرده است، هم ازاین روست که تنها تعداد کمی
توانسته اند با کار بر روی روحیه خود، خویشتن را از ناپختگی رها کنند و همچنان با خیال راحت به
راه خود ادامه دهند.
اما فرصت های بیشتری برای مردم
وجود دارد تا پرتو روشنی بروی خود بیافکنند، باری، اگر تنها به او آزادی بدهیم، این مهم، تقریباً گریزناپذیر
خواهد بود؛ زیرا همیشه معدود افراد خود اندیش، حتی در میان نگهبانان منصوب انبوه
جمعیت، وجود خواهند داشت که یوغ ناپختگی را کنار می زنند، روح ارزیابی خردمندانه حیثیت
و شغل خود را در اطراف خود می گسترانند.
هر فردی مستقل فکر میکند؛ اما ويژگيی
که در این حالت ظاهر میشود، اين است: تودهای كه پیشتر به اين يوغ گردننهاده بودند
و همچنین در صورتي كه از سوي برخي بزرگان خود ـ كه خود نیز، قادر به روشنگري
نيستند ـ تحريك شوند، متعاقباً آنها را مجبور خواهند کرد كه زیر فشار اين يوغ باقی
بمانند. باوراندن خشکاندیشی بسیار زیانآور است زیرا ایشان در نهایت از کسانی که خود یا اجدادشان خالق آنها
بوده اند انتقام می گیرند.
بنابراین مخاطب فقط می تواند آرام آرام به روشنگری برسد. انقلاب ممکن است منجر به رویگردانی
از استبداد شخصی، ستم خودخواهانه و یا برتری جویانه شود، اما هرگز به بهسازی واقعی
اندیشه منتهی نخواهد شد؛ اما پیشداوریهای جدید، و همچنین پیشداوریهای قدیمی، انگیزهای
برای هدایت تودهی ناآگاه فراهم خواهد ساخت.
روشنگری به چیزی
مگر آزادی نیازی ندارد و در واقع بیضررترین
آنچه میتوان آزادی نامید، یعنی اعمال عمومی عقل در همه چیز؛ اما اکنون از هر طرف
صداهایی می شنوم: بحث نکنید! افسر می گوید: بحث نکن، تمرین کن! مشاور وزارت دارایی:
بحث نکنید، پرداخت کنید! شخص روحانی: بحث نکنید، اما باور کنید! (تنها یک و تنها
حاکم در جهان می گوید: هر چقدر دوست دارید و در مورد هر چیزی صحبت کنید اما اطاعت
کنید). همه جا محدودیت آزادی وجود دارد. اما محدودیت چه چیزی به سدی در راه روشنگری تبدیل میشود؟ چه چیزی مانع روشنگری نمی
شود، بلکه حتی آن را ترویج می کند؟ - من پاسخ می دهم: استفاده عمومی از ذهن خود باید
همیشه آزاد باشد و تنها این مهم میتواند موجبات روشنگری در مردم را پدید آورد.
اما استفاده خصوصی از عقل، اغلب باید بسیار محدود باشد، به گونه ای که مانع توسعه
روشنگری نشود. مراد من از استفاده عمومی از ذهن خود، آن چیزی است که توسط فردی به
عنوان یک دانشمند، در مقابل همه مردم انجام می شود. منظور من از استفاده خصوصی از
عقل، کاری است که توسط شخصی در پست یا خدمتی که به او سپرده شده است انجام می شود.
در برخی از مسائلی که منافع عمومی را تحت تأثیر قرار می دهد، مکانیسمی لازم است که
به وسیله آن برخی از افراد جامعه بتوانند منفعلانه رفتار کنند تا دولت بتواند با
اتفاق آرا مصنوعی، آنها را به سمت تعقیب اهداف عمومی سوق دهد یا حداقل با تخریب این اهداف آنها باز دارد. البته در اینجا استدلال جایز نیست; اما باید اطاعت کرد. اما از آنجایی که این بخش از مکانیسم
[اجتماعی]خود را همزمان به عنوان عضوی از یک جامعه کامل، حتی یک جامعه مدنی جهانی
می بیند، بنابراین، به عنوان یک دانشمند، به معنای واقعی کلمه، مردم را از طریق
نوشته ها مورد خطاب قرار می دهد، البته دانشمند می تواند بدون آسیب رساندن به
اموری که به عنوان یک عضو منفعل به او سپرده شده است، استدلال کند. برای مثال، اگر افسری که از مافوق خود دستور دریافت کرده،
در حین انجام وظیفه، به فکر مصلحت یا مفید بودن این دستور بیفتد، بسیار مضر است؛ او باید اطاعت کند.
ازنگاه عدالتجویانه، دانشمندی
را نباید صرف اظهار نظر در مورد اشتباهاتی که در ساختار نظامی رویمیدهد بازداشت
و سدی در راه او قرار داد تا این موضوع را برای بحث در اختیار عموم قرار ندهد. یک
شهروند نمی تواند از پرداخت مالیات تعیین شده خودداری کند، اگر موظف به پرداخت
آنها باشد، حتی ممکن است به دلیل نکوهش بدخواهانه مالیات به عنوان تهمت (که ممکن
است مقاومت عمومی را برانگیزد) مجازات شود، اما همان شخص، در صورتی که با وظیفه
شهروندی منافاتی نداشته باشد،به عنوان یک دانشمند میتواند افکار خود را در مورد
نقص یا حتی ناعادلانه بودن مالیات بیان می کند. به همین ترتیب یک کشیش موظف است با
توجه به نماد کلیسایی که به آن خدمت می کند، موعظههای خود را به شاگردان و نیز
برای شهروندان بر بنیاد قوانین کلیسا ارائه دهد، زیرا او برای چنین شرایطی برگماشته
شده است. اما به عنوان یک دانشمند، او آزادی کامل و حتی وظیفه دارد که تمام افکار اندیشیده
خود را با دقت و نیکخواهی در مورد اشتباهات در آیین نامه کلیسا و همچنین پیشنهادهای
خود برای سازماندهی بهتر در امور مذهبی و کلیسایی به مردم انتقال دهد. هیچ چیز در
این راه نمیتواند وجدان او را عذاب دهد. در واقع، آنچه که او به عنوان یک کشیش می
آموزد، بازتابی از درک خود او از مطالبی نیست که میتوانست آزادانه آموزش دهد، بلکه
بازگویی قوانین و مقرراتی است که برای آموزش آن فرا خوانده شده است. او میتواند
بگوید: کلیسای ما چنین و چنان آموزش می دهد؛ در اینجا ما با استدلالهای او روبرو میشویم. سپس تمام فواید عملی را برای
جماعتش از قوانینی میگیرد که خود با قاطعیت کامل امضا نکرده است، اما میتواند پایبند
به موعظهی آنها شود، زیرا پنهان کردن حقیقت در آنها کاملاً غیرممکن نیست، اما به
هیچ وجه نباید آنها را بخواند ـ حداقل چیزی در آن نیست که با بنیادهای دینی
ناهمخوان باشد، از این
گذشته، اگر او باور دارد که چیزی در آنها وجود دارد که ناسازگار با ارزشهای دینی
است، نمی تواند با وجدان راحت خدمت خود را انجام دهد و باید آبروی خود را از دسترفته
بینگارد...
در نتیجه، استفاده یک کشیش از
عقل خود در مقابل اهل محلهاش، تنها کاربرد خصوصی آن را بهنمایش میگذارد، زیرا این
کلیساها تنها یک جماعت محلی، هرچند بزرگ، از مردم را تشکیل میدهند. با توجه به این،
او به عنوان یک کشیش آزاد نیست و نمی تواند آزاد باشد، زیرا او مأموریت شخص دیگری
را انجام می دهد.
به عنوان دانشمندی که از طریق
آثار خود با عموم مردم واقعی، یعنی با جهان صحبت می کند، بنابراین، با استفاده
عمومی از عقل خود، کشیش آزادی نامحدودی دارد که از عقل خود استفاده کند و به نام
خود صحبت کند. در واقع این که اولیای مردم (در امور معنوی) صغیر باشند، امری پوچ
است که پوچی ها را تداوم می بخشد.
اما آیا یک جامعه روحانی، یا چیزی
شبیه به یک مجلس، یا یک گروه محترم (طبقه ای که در هلند به آن گفته می شود) می
تواند سوگند یاد کند که برخی نمادهای کلیسایی بدون تغییر را ایجاد کند، و از طریق این
نمادها سرپرستی عالی و هژمونی خود را بر اعضای خود و از سوی این اعضا، چیرگی و حتی
قیمومیت خود را بر مردم تداوم بخشند؟ می گویم این امرکاملا غیر ممکن است.
چنین پیماننامهای اندیشهشدهای
برای جلوگیری از روشنگری بیشتر بشر و برای همیشه تنظیم شده بود و حتی اگر توسط
بالاترین مقام، (رایشتاگ) و جدی ترین معاهدات صلح تأیید شده بود، کاملاً باطل و بی
اعتبار خواهد بود. هیچ دورهای نمیتواند متعهد شود و سوگند یاد کند که دوره بعدی را در موقعیتی قرار دهد که برایش غیرممکن
باشد و از سویی، دانش خود را بسط دهد (که بیش از همه به آن نیاز است) و مصون باشد
از خطاها و به طور کلی حرکت به سمت روشنگری. این یک جنایت علیه طبیعت انسانی خواهد بود که هدف اصلی
آن دقیقاً در این حرکت رو به جلو نهفته است. نسل های آینده کاملاً حق دارند چنین
تصمیماتی را که به صورت غیرقانونی و بدخواهانه گرفته می شود کنار بگذارند. ملاک هر
چیزی که برای این یا آن مردم به عنوان قانون پذیرفته می شود این است که آیا خود
مردم چنین قانونی را برای خود می پذیرند؟ این قانون میتوانست برای زمان کوتاهی قابل قبول باشد؛ گویی برای معرفی یک
نظم خاص باید منتظر بهترینها بود.در عین
حال، به هر شهروند، به ویژه یک کشیش، باید به عنوان یک دانشمند به طور علنی آزادی
داده شود، یعنی در نوشته های خود در مورد کاستی های سیستم موجود اظهار نظر کند،
نظم معرفی شده همچنان ادامه خواهد داشت.
تا دیدگاه ها در این موارد بطور علنی منتشر نمیشد
و به حدی ثابت نمیشد که علما با متحد کردن آرای خود (اگر نه همه) بتوانند پیشنهادی
را در برابر تاج و تخت سلطنت ارائه کنند تا جوامعی را که به اتفاق آرا موافق تغییر
نظم مذهبی هستند، تحت حمایت خود قرار دهند، بدون این که از کسانی که مایل به پایبندی
به نظم قدیمی هستند جلوگیری شود. با این حال، تغییر در نظم مذهبی، برای کسانی که می
خواهند به سیستم قدیمی بچسبند، بدون مانع
نیست؛اما کاملاً غیرقابل قبول است که در مورد یک نهاد دینی دائمی به طور آشکار و
حتی برای زندگی یک نفر به توافق برسند و بدین ترتیب مدت معینی را از حرکت بشریت به
سوی کمال بازداریم، در نتیجه این دوره را بیثمر و حتی برای نسل های آینده ضررمند
بسازیم. انسان ممکن است روشنگری را برای خود - و حتی برای مدتی - در مواردی که لازم
میداند کنار بگذارد؛ اما امتناع از روشنگری برای خود شخص، و حتی بیشتر برای نسل
های آینده، به معنای زیر پا گذاشتن و پایمال شدن حقوق مقدس بشر است. اما در شرایطی
که مردم نمیتوانند در مورد خود تصمیم بگیرند،
پادشاه ازکمترین حقی برخوردار است که برای مردم تصمیم بگیرد. به هر حال، اقتدار او
به عنوان یک قانونگذار دقیقاً بر این واقعیت استوار است که ارادهی خود را در انطباق
با ارادهی عمومی مردم متحد می کند. اگر او فقط اهمیت می دهد که هر پیشرفت واقعی یا خیالی باید
با نظم مدنی سازگار باشد، آنگاه می تواند به رعایا اجازه دهد که خودشان تصمیم بگیرند
که برای نجات روحشان چه کاری انجام دهند: این به او مربوط نمی شود. این وظیفه اوست
که مراقب باشد که هیچ کس به زور مانع از دنبال کردن این رستگاری و ترویج آن به
بهترین شکل ممکن نشود. او خود با مداخله در این امور به عظمت خود آسیب می رساند، زمانی که به دولت
خود اعتماد می کند تا بر نوشته هایی که رعایایش سعی در درک نظرات آنها دارند،
نظارت کند، و همچنین هنگامی که این کار را در بالاترین حد صلاحدید خود انجام می
دهد، در نتیجه مورد سرزنش قرار می گیرد: Caeser non est supra. Grammaticos، و حتی بیشتر از آن زمانی که او قدرت عالی خود را چنان تحقیر می
کند که در دولت خود آغاز به حمایت از استبداد معنوی فردی جبار در رابطه با دیگر
رعایای خود می کند.
اگر پرسیده شود: آیا ما اکنون
در عصر روشنگری زندگی می کنیم؟ پاسخ چنین است: نه، اما به احتمال زیاد در عصر
روشنگری هستیم. در دورهی کنونی و به طور کلی، انسان هنوز از امکانات ناچیزی برخوردار است تا خود بتواند
و یا بدون راهنمایی دیگری فهم خود را در مسائل دینی به شیوهی نیک و با اطمینان
خاطر بهکارگیرد؛ اما نشانههای واضحی وجود دارد که نشان میدهد اکنون راه پیشرفت
در این زمینه برای آنها باز است و موانع کمتر و کمتری بر سر راه روشنگری یا خروج
از وضعیت در اقلیت بودن برایشان تحمیل شده
است. به این معنا، عصر ما عصر روشنگری یا عصر فردریش است.
فرمانروایی که بیارزش نمیانگارد
که بگوید وظیفهی خود میداند در مسائل دینی چیزی را بر مردم تحمیل نکند، بلکه در
این راه آزادی کامل به آنها بدهد و در این راستا حتی عنوان زیادهخواهی غرور آفرین
را رد کند، نشان میدهد که حاکم خود، روشن بین است و شایستگی آنرا دارد تا همروزگارانش
سپاسگزار او باشند و نیز، نوادگانشان او را به عنوان فرمانروایی تجلیل کنند که نسل
بشر را حداقل در مورد قیمومیت حکومتی بر اقلیت، آزاد کرده است و به همگان این آزادی
را داده است تا عقل خود را در مسائل وجدانی بکار گیرند. با وجود چنین حاکمیتی، نمایندگان
محترم روحانیت، میتوانند بدون لطمه به وظایف رسمی خود به عنوان علما، آزادانه و علناً نظرات و دیدگاههای خود را که
به نحوی از نمادها [کلیسا] دریافت گردیده است و از سوی آنان متفاوت می نماید، بیان کنند، فراتر
از این، هرآنکه توسط وظیفه رسمی محدود نشده است، میتواند این کار را انجام دهد. این روح آزادیخواهی حتی در جایی که مجبور به
مبارزه با موانع بیرونی ایجاد شده توسط دولتی است که تصور نادرستی از خود دارد، به
بیرون نیز گسترش مییابد. زیرا این
نمونه ای است که در برابر آنها می درخشد که با آزادی کمترین نگرانی برای صلح عمومی
و وحدت جامعه مشترک وجود ندارد. خود مردم می توانند به تدریج از چنبرهی خامی و ناپختگی
خارج شوند، اگر کسی عمداً به دنبال نگه داشتن آنها در این نادانی نباشد.
من نکته اصلی روشنگری را بیرون
آمدن انسان از نابالغی خودساخته اش، بویژه در مسائل دینی قرار دادم: زیرا در زمینه
هنر و علوم، حاکمان ما علاقه ای به ایفای نقش سرپرستی بر رعایای خود ندارند. علاوه
بر این، نابالغی، از آنجایی که مضرتر است، در نتیجه ناپسندتر از همه است. با این
حال، رئیس دولت که به روشنگری در مسائل دینی دامن می زند، در طرز تفکر خود از این
هم فراتر می رود; او میداند که حتی با توجه به قانونگذاریاش، هیچ خطری وجود
ندارد که به افراد اجازه دهد تا دلایل خود را علناً اعمال کنند و افکار خود را در
مورد بهترین پیشنویس قانون بیان کنند و صراحتاً از قوانین موجود انتقاد کنند. ما
چنین نمونه درخشانی داریم، و از این نظر هیچ پادشاهی از پادشاهی که ما اکنون به آن
احترام می گذاریم، پیشی نگرفته است.
با این حال، تنها کسی که خود روشنگر
است، هراسی از سایه خود ندارد، اما در عین حال ارتش منظم و متعددی را برای حفظ صلح
عمومی نگهمیدارد، می تواند چیزی را بیان کند که جمهوری جرات بزبان آوردنش را
ندارد: هر چقدر دوست دارید و در
مورد هر چیزی که دلتان میخواهد حرف بزنید، اما،فقط اطاعت کنید! اینگونه است که
چرخشی عجیب و غیرمنتظره در امور انسانی در اینجا ظاهر میشود و به طور کلی وقتی به
عنوان یک کل در نظر گرفته می شوند متناقض جلوه میکند. روشنگری به چیزی مگر آزادی
نیازی ندارد روشنگری به چیزی مگر آزادی نیازی ندارد به نظر می رسد درجه بیشتری از آزادی مدنی برای آزادی روح مردم مفید است و در عین
حال محدودیت های غیر قابل عبوری را برای آن قائل می شود. از سوی دیگر، یک درجه
کمتر از آن، به این فضا اجازه می دهد تا با توجه به همه تواناییهایش گسترش یابد.
از آنجایی که طبیعت در زیر این پوسته سخت، میکروبی را که او از همه بیشتر به آن
اهمیت می دهد، یعنی میل و علاقه به آزادی اندیشه، کشف کرده است؛ خود این میکروب بر
احساس مردم تأثیر می گذارد (در نتیجه به تدریج توانایی بیشتری برای آزادی عمل پیدا
می کند) و سرانجام، حتی در راستای اصولی
که حکومت برای خود سودمند میداند، با انسانی که اکنون چیزی فراتر از یک ماشین
است، با کرامت رفتار کند.
دسامبر ١٧٨٤