اسعد رشیدی
بازگشتباز گشتهام
سوی کوهستان غنودهای
که بر سینهی کبودش
بلوطهایی به رنگ چشمان تو
آه… میکشیدند
مینوشیدم شیر گرمی
از پستان بامدادی
که آرام آرام
از لای شاخههای شعلهور جنگلی
از خواب برخاسته بود.
برگذشت طوفان
کومهام لرزید،
چون اشکهای شمعی
برابر شمایل قدیسان.
باز میگردد
پسِ ماه و سالی مُچاله
در پستوی زمان
بدور افکنده بهدست باد…
روتُرشکرده ماه
در آسمانی سُربی
و بهگُمشدنش میان ابری نازا
خیره مانده است.
باز میگردد!
با لبی تشنه و گلویی خشک
و دهانی که هنوز بوی شیر میدهد.
٣/١٢/٢٠٢١
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر