اسعد رشیدی
اگرمی توانستم دوستت بدارم
درآرامش این دشت غم اندود
بادهاازجانب کوهستان میوزند
وپستانهای نارس نارنجستان رامی لرزانند
درآرامش این دشت غم اندود
بادهاازجانب کوهستان میوزند
وپستانهای نارس نارنجستان رامی لرزانند
همه چیزازرفتن بازماندهاند
تنها
این قطار کودن بی بازگشت
این قطار کودن بی بازگشت
باسرمای جاودانهاش
ازکرانه های پوشیده درمه
ازژرفای درهای درآنسوی پائیز
بابوی یاس وزنبق کوهی
زیرتابش شرمگین ماه
که درخنکای چشمهای فروشده است
ازکنارتابستانی فربه
که برهنه میشود
میان موجهای دریایی نیل گون
که دربسترارغوانی اش به خواب رفته است.
آه اگرمی توانستم دوستت بدارم
درآرامش این دشت غم اندود.
زیرنیزه های بارانی بی پایان،
مراباخود میبرد ازکرانه های پوشیده درمه
ازژرفای درهای درآنسوی پائیز
بابوی یاس وزنبق کوهی
زیرتابش شرمگین ماه
که درخنکای چشمهای فروشده است
ازکنارتابستانی فربه
که برهنه میشود
میان موجهای دریایی نیل گون
که دربسترارغوانی اش به خواب رفته است.
آه اگرمی توانستم دوستت بدارم
درآرامش این دشت غم اندود.
۲۳٫۰۷٫۲۰۱۰
۱ نظر:
اسعد رشیدی ، صاحب مجموعه شعر " سایه ی شعر " و اشعار دیگر ، شاعری با احساس های لطیف شاعرانه و بیانی زیبا .
ارسال یک نظر