اسعد رشیدی
باغ لبهایش بە
ترانەای
گشودە میشود،
میرقصد زیر
پرتو درخشان آفتاب و
در آرامش روز
گلهای شکوهمندش
همنوا میرویند،
باد میپاشد
رنگهای شادشان
را
بر بوم کهربایی
آسمانی
کە غرق آزادی
است...
آنسوتر، اما
تیغەی کُند و
رنگباختەی داسی
باژگونە از سینەی
دیواری فرو ریختە آویختەاند.
١٩/٢/٢٠١٨
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر