اسعد رشیدی
چه رنجی میکشد
این دریچهی
کوچک
که رو به باغ
گُل سرُخی گشوده است،
چه بار گرانِ
اندوهی دیرسال
سنگینی میکند
بر شانههای
لرزان دیواری پُرشکیب
که نه آوایی، نه
شور آهنگی
از تارهای سرد و
خامُش خشکنایش
گذر نمیکند!
... و من
چه رنجی میکشم
هنگامی که
این باغ گل سرخ
را میبینم
که با بوی جاودانهاش
لبهی تیز و
برافروختهی داسهایی را
سرد میکند.
فکر میکنم...
چگونه خواهم
توانست
این باغ بیپناه
را
بر سینه بفشرم
برابر طوفانی
که هماینک
با شتاب در راه
است.
٢/١/٢٠١٨
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر