۷.۷.۹۶

بوی باران


اسعد رشیدی
در آرامش بامدادی
پس پشت نرده‌های سیاه و بلندی
پرده‌ی نمناک و نازکی می‌لرزید
و باد
بوی سوزش دانه‌های شور و درشتی را
می‌راند بسوی جنگلی
کە تازه از خواب برخاسته بود.

انگار ...
نهال تُرد و خُردی
هراسیده و بی‌تاب،
چشم به آسمانی ابراندود دوخته بود،
ایستاده
خاموش و شکیبا
تا آهنگ کوبش بارانی ریز و بی‌قرار
لحظه‌ای فرو نشیند
و گوش بسپارد
به آوای نُت پریشان تراشه‌هایی
که به پرواز درآمده بودند،
می‌گذشتند فراز
پرتو بیمارگونه‌ی آفتاب پائیزی
که دِمی از تابش بازمانده بود.

می‌شنید غژغژ تیغه‌های برهنه و سوزانی
بر کمرگاه زیتون‌زاری دیرسال
که تکیه داده بود بر شانه‌های
کوهستانی پوشیده در مِه
و یک‌به‌یک و از پی‌هم
بخاک می‌غلتیدند.

از یاد خواهد بُرد!
لغزش ملایم رودی آتشین
که از گونه‌های کبودش می‌گذشت
و دهان کوچکش را تلخ می‌کرد.
١٤/٩/٢٠١٧
نگاره‌ی «باران در جنگل» را از ایوان شیشکین نقاش روس(  : Ива́н Ива́нович Ши́шкин۱۸۳۲ –۱۸۹۸) وام گرفتە‌ام.



هیچ نظری موجود نیست: