۱۷.۶.۹۶

زمان

اسعد رشیدی

می‌گریزم از تیک تاک ساعتی 
که سینه‌ی دیواری را 
سرد و بی‌تاب می‌نوازد، 
دلبسته‌ی آفتابم 
می‌لغزد از پس ابری سیاه 
و دمی دیگر 
از دیده‌ها پنهان می‌شود... 

باران را از خاطر برده‌ام 
تُند و سبکبال می‌بارید 
تنها به لبخندت دلباخته‌ام 
که چهره‌ات را چون روز روشن می‌کند

در جائی در دوردست، اما 
هنوز دلخوشم
به عقربه‌های ساعتی 
که زنگار نبسته‌اند

١١/٨/٢٠١٧

هیچ نظری موجود نیست: