برای رامین و رفقای جانباختەاش
بامداد
با آوای سبک گامهایت
خمیازەکشان برمیخاست
بازوان تُرد و نمناکش را
میگشود از
کمرگاه کوهی
کە تٌرا به یاد خواهد آورد
به هنگامیکه عرقریزان
گلوی بریده
ی گردنەای
را بالا میآمدی
و نان و لبخندت را
بە تساوی تقسیم میکردی.
تٌرا بە یاد خواهد آورد شامگاە:
باد میان گیسوانت میپیچید
ماه از شانەات بالا میخزید
و از لبهایت میگذشت
ترنم ترانەای
کە نسیم با خود میبُرد
تا ژرفای درەای
کە آرام آرام در خواب میشد.
اینک آفتاب برآمدە است،
میبینمت
کە پاورچین پاورچین
با شاخەای زیتون و
آیینەای در کف
بە کوهستان نزدیک می شوی.
٢٤/٠٦/٢٠١٧
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر