اسعد رشیدی
با گرامی دوست فیلسوفم، میخائیل چادایف، بر سر دو
جستار، رویا و واقعیت سخن بسیار رفت؛ ساز خوش آهنگ و دلنشین فلسفەاش، با آهنگ
شعر من کە« رویا، تصویر باژگونەای از واقعیت است »، همخوان و کوک
بود.
سرودەی پیشروی
برآمد چنین گفتگویی است.
بگذار، بگذار
در آرامش سپیدارها
در نغمەی ناپیدای رودخانەای
نهان شوم
جاری شوم
بر بستری پوشیدە از خیال
کە اندوەهای دیرسال تاریخ را
پس پشت نهادە است،
واگذارم زمان را
کە قطرە، قطرە
بە گلوی تشنەی دەرەای
فرو میچکد.
بگذار ماە را
در آغوش بفشرم
ستارەهای شوخ
با سوسوی درخشانشان
در ژرفای آسمانی رازناک
پیدا و نهان میشوند؛
در این خرام خوابآلودە
ضرب آهنگ روشن بامدادان
را می شنوم،
حس میکنم
مهربانی شعلەهای آفتاب
تابیدە بر گیسوان پریشان دشت
کە از رویاها
کە از رویاها
تصویری باژگونە ساختەاند
تا زیبائیت جاودانە بماند...
آه... بگذار
تنهایم بگذارید
با شکوە آواز رودخانەای
کە بە سویەای ناپیدا سر نهادە است.
١٤/٠٣/٢٠١٤
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر