۹.۱.۹۲

نخواه از من

 
اسعد رشیدی


ستارگان گریخته‌اند 
ماه به شولای خاکستری‌اش نهان می‌شود 
و کوهستان 
در مهی سنگین به خواب رفته است

می‌توانم من آیا 
در آرامش بامدادی 
دانه‌ی روشنایی بکارم 
بر زمینی تفته
بگیرم دستهای خیس و لرزان سوسنهارا 
وگذرشان دهم 
کنار شهری 
که در باران گم شده است؟ 
آه از من نخواه 
نخواه از من

کیست از پس دریچه‌ای بسته 
به آسمان می‌نگرد 
و تارهای انزوایش را می‌بافد

ستارگان گریخته‌اند 
غرقه دراشک و آه 
و رویاهایی که به ظلمات فرو شدندو 
بازنیامدند

نخواه از من 
تنها 
کنار ابرها به ایستم 
و به پهنای سیمای جهان بگریم.

۲۰۱۲/۵/۳

هیچ نظری موجود نیست: