اسعد رشیدی
ترا یافتهام
میان سنگ ریزههای چشمهای
که غرق آرامش اند،
چگونه ، چگونه
برآمدی ماه کوچک شوخ من
زیر ملحفهی آسمانی کبود
که شانههای لرزان جنگلی را
در آغوش می فشُرد.
دانهها رها شدهاند
بر زمینی آبستن
و باران
می بارد بر دهان کوچکشان ،
می بینم ،
یال پریشان اسبها را
تازیانههای بلند
گُرگرفتهاند
بر شانههای باد
سوز درخشانشان را
آه،
نمی خواهم ، نمی خواهم ببینم.
چگونه برآمدی
از بستر چمنزاری خواب آلوده
از گردبادی از آهن و دود
تیغههای برهنه و سرد را
می بینم
که در آفتاب می درخشند،
گلوی گرم گندمزارانی
که در انتظار می سوزند.
آه، ماه کوچک هراسناک من
چگونه ، چگونه برآمدی؟.
10/10/2012
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر