۹.۳.۹۹

برای رومینا



اسعد رشیدی

گیسوانش را

شب بافتە بود

فروافتادە بر شانە‌های کوچک‌اش

می‌لغزید نُت‌های سرگردانی

در گُرگ ومیش سحرگاهان

چونان،

لغزش قطرە‌های گرمِ خونی

...بر کنارە‌ی  سردِ داسی پنهان

 

آفتاب،

ریز خندە‌هایش را

سینە‌ریزی می‌سازد

آویختە بر گردنِ سپید بامدادان...

 

آە... عسق

چە تلخ،

چە بی پروا می‌باری

چونان،‌

 بارش بارانی بە خون آلودە

 کە چرکابە‌هایش

هنوز، شرمی‌ست هول‌انگیز

بر سیمای جهانی بە اندوە اندودە.

٢٧/٠٥/٢٠٢٠

هیچ نظری موجود نیست: