اسعد رشیدی
گاوآهنی به من سپُردند
تا قلب زمینی نازا را بشکافم
برای رویش دانهای
که زمانی مادری خوشبخت باشد!
من، اما
قلب خود را شکافتم
تا قطرههای داغش
چکه، چکه ببارد
بر سرزمینی که رؤیاهایش را از
خاطر برده بود.
به من مشعلی سپُردند
برای روشنائی جنگلی
که در مهی سنگین پنهان بود
من، اما
جان خود را افروختم
تا برابر دریائی گُربگیرد
که به خوابی دیرینهسال فرورفته
بود.
مشتی ستاره در کف من نهادند
تا برگردن ماهیی بیاویزم
که از برابر گلههای کبودی
شرمگینانه میگریخت
من، اما
از دانههای خندهات
سینهریزی بافتم
تا جاودانه بدرخشد
بر سینهی سپید بامدادان.
٣/٩/٢٠١٨
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر