۵.۲.۹۷

آئینه

اسعد رشیدی
نمی خواهم آئینه‌ها را بترسانم،
ماه چهرە‌اش را بپوشاند از من ،
بلغزد زیر ابری تاریک،
باد بگریزد از برابرم
و خیابان له‌له‌زنان
 در هیاهوی عابران یخ
در دستهای تابستانی فربه
 ذوب شود...

دلباخته‌ی آفتابم
تنها، وقتی در نگاه تو می‌درخشد
آئینه‌ی من توئی
حقیقت گُم شده در باد...
٢٣/٤/٢٠١٨



هیچ نظری موجود نیست: